سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاش امشب... یکجایی بودیم مثل شلمچه .... همان طور که آفتاب شلمچه آرام آرام به زیر افق کشیده می شد تا برای یک بار دیگر غروب معروفش را رقم بزند ما صف در صف کنار یکدیگر روی خاک هایش به نماز می ایستادیم...

.

.

یا کاش یکجایی بودیم مثل هویزه، مقابل نسیم نرم و ملایمی که پرچم های ایستاده بر سر مزار شهدا را نوازش می کرد،

 و در میان سکوت مطلق، کسی تصور هم نمی کرد که یک روز تانک های وحشی دشمن چطوری خاک و بهترین جوانان کشور را با هم یکی کرده اند...

.

.

یا جایی مثل فکه ... که رمل هایش که مثل آب است ...که هر سجده ای که می کنی همه ی وجودت خاک می شود و خاک و خاک ....

.

.

یا جایی بودیم مثل نجف ... مثل کربلا ... که ندیدمشان و هیچ تمثیلی و تعریفی میان قلمم نمی گنجد از بودنشان ...

.

.

و حالا که آفتاب شلمچه بدون ما غروب می کند، نسیم هویزه خیلی دورتر از ما می وزد ....

امشب که دل من گرفته،

 شما را نمی دانم ...

بعد از این روزهایی که دور کرده دلهایمان را از یکدیگر انگار...

دعا کنیم:

سال دیگر،

یا حتی زودتر،

شب قدر دیگر،

زیر بیرق حجه بن الحسن (عج)،

و نه در کنار مزار شهدا و پیشوایانمان،

بلکه در کنار وجود نازنین رجعت کرده ی خودشان،

جوشن کبیر بخوانیم،


+ تاریخ سه شنبه 91/5/17ساعت 9:4 عصر نویسنده polly | نظر